
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم یک جرعه ی دیگر بچشان ، مست ترم کن شوق سفرم هست در اقصای وجودت لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری از صافی عشقم ده و عین هنرم کن صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست باران من خاک شو و بارورم کن افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه تا لذت آغوش بدانی ، خبرم کن شرح من و او را ببر از خاطر و در بر بفشارم و در واژه ی تو ، مختصرم کن
نظرات شما عزیزان:
|